ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گمان مدار برادر! که سد راه تو هستم
تو شهریار جهانی و من سپاه تو هستم
به جان مادرمان تا که جان بود به تن من
شریک درد و غم و سوز و اشک و آه تو هستم
برو عزیز دلم! خاطرت مباد پریشان
که من پیمبر گودال قتلگاه تو هستم
به پیش کعب نی و سنگ و تازیانه ی دشمن
قدم قدم سپر طفل بی گناه تو هستم
کرم کن از سر نی؛ گاه گاه یک نگهم کن
که من اسیر تو و کشته ی نگاه تو هستم
خدا گواست که آنی جدا نمیشوم از تو
ز هر طرف گذری، من کنار راه تو هستم
نه شام و کوفه؛ جهان است سنگر سخن من
منادی تو، طرفدار تو، گواه تو هستم
نهم چو پای به بیدادگاه شام، برادر
مبلّغ تو، وکیل تو، دادخواه تو هستم
مقدر است که رویم شود کبود در این ره
تو آفتاب خدا من گرفته ماه تو هستم
شراره ی دل ما سرکشد ز سینه ی «میثم»
به حشر، شافع این عبد رو سیاه تو هستم