ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بوده ای از ابتدا ، در همه ی ماسوا
پلک که بر هم زدی ، کون و مکان شد بنا
از دم تو آدمی ، خلق شد و کردگار
رو به رخت کرد و گفت : دست خدا ، مرحبا
کفر به آتش زده خرمن ایمان من
حضرت والامقام ، تو بشری یا خدا ؟
آدم خیر البشر ؛ جز تو در این عالمین
کیست برازنده ی حضرت خیر النسا ؟
خضر نبی زنده از کوثر میخانه ات
زمزم دستت زده طعنه به آب بقا
بعد خدا شد خلیل دست به دامان تو
" ناد علی " خواند و شد از دل آتش رها
موسیِ عمران نشست رو به روی موج ها
نام تو را برد و زد بر دل دریا عصا
عیسیِ مریم در آن ، لحظه ی اعجاز خود
کرده توسل به تو ، داده به میت شفا
بنده ی تو هستم و کلب حریم نجف
تا لحد از گفتنش ، هیچ و ندارم ابا
قبله ی عبّاد را خال لبت کرده کج
بین دو ابروی تو مرکز سعی و صفا
هیبت ایوان تو روح مرا قبضه کرد
چند دقیقه گذشت ، خوف دلم شد رجا
در وسط معرکه ، هرکه جلو آمده
با دم شمشیر تو ، رفته به باد فنا
خاک طلا می شود در کف نعلین تو
زیر قدومت سرم ، تا بشوم کیمیا
از همه عالم سری ، نذر تو کردم سرم
سر بطلب تاج سر ، تا که بگردد ادا
وقت رکوعت بده خاتم خود را به من
تا کرمت را علی ، جار زند این گدا
سلسله ی موی تو حلقه ی دار من است
زلف پریشان بکن تا بزنم دست و پا