ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دوباره گفتم : دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم : جان تو و حسین ، پسر !
دوباره گفتم و گفتی : " به روی چشم عزیز ! "
فدای چشمت ، چشم تو بی بلا مادر
مدام بر لب من " ان یکاد " و " چارقل " است
که چشم بد ز رخت دور ، بهتر از جانم !
بدون خُود و زره نشنوم به صف زده ای
اگر چه من هم " جوشن کبیر " می خوانم ...
شنیده ام که خودت یک تنه سپاه شدی
شنیده ام که علم بر زمین نمی افتاد
شنیده ام که به آب فرات ، لب نزدی
فدای تشنگی ات ... شیر من حلالت باد
بگو چه شد لب آن رود ، رود تشنه ی من !
بگو چه شد لب آن رود ، ماه کامل من !
بگو که در غم تو رود رود گریه کنم
کدام دست تو را چید میوه ی دل من ؟!
بگو بگو که به چشمت چه چشم زخم رسید ؟
که بود تیر بر آن ابروی کمانی زد ؟
بگو بگو که بدانم چه آمده به سرت
بگو بگو که بدانم چه بر سرم آمد ...
همین که نام مرا می برند می گریم
از این به بعد من و آه و چشم تر شده ای
چه نام مرثیه واری ست " مادر پسران "
برای مادر تنهای بی پسر شده ای