ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
زندگی چیز دیگری شده است ، تا به نامت رسیده ایم حسین !
عشق سوغاتِ کربلاست اگر مزه اش را چشیده ایم حسین !
هر دلی را به دلبری دادند ، هر سری را به سَروری دادند
ما که هر وقت گفته ایم خدا ، از خدایت شنیده ایم : حسین !
از خدایت شنیده ایم که گفت : نقش ها ما کشیده ایم اما
" اَحسنُ الخالِقین " از آن روییم که تو را آفریده ایم حسین !
زینت شانه های پیغمبر ! تا شنیدیم ساعت آخر :
دل چگونه بریدی از اکبر ، دل از عالم بریده ایم حسین !
این عَلَم ها و این علامت ها این چنین بی دلیل خم نشدند
همه ی ما شریک غم های خواهری قد خمیده ایم حسین !
تن بی دست مانده ی سقا دیده ای ، وای از دلت آقا !
در عوض ما کنار هر آبی عکس دستی کشیده ایم حسین !
بین شرم نگاه عباس و آن دل نازک شما چه گذشت ؟
از حرم تا حرم نفهمیدیم ما که هر چه دویده ایم حسین !
روضه های مدینه می خوانیم اول کربلا و می دانیم
از دعاهای مادرت بوده که به این جا رسیده ایم حسین !
ما و آدم از اول خلقت در پی سیب در به در شده ایم
در جهان گشته ایم و آخر کار دلبری برگزیده ایم حسین !
تشنگان فرات و شش گوشه ، نهر و باغ بهشت را چه کنند ؟!
از درختِخدا نچیده کسی مثل سیبی که چیده ایم حسین !
شاعری با نگاه پاییزی به دو چشم بهاری ام خندید
چه بگویم که اشک ما از چیست ؟ چه بگویم چه دیده ایم حسین !