ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ذوالجناح آمده پا تا به سرش خونین است
اشک می ریزد و چشمان ترش خونین است
ذوالجناح آمده سر را به زمین می کوبد
همه ی دشت میان نظرش خونین است
ذوالجناح آمده از شاه خبر آورده
به نظر می رسد اما خبرش خونین است
ذوالجناحا پدرم کو؟ تو چرا تنهایی؟
چه خبر بوده؟ چرا پس سپرش خونین است؟
(ای فرس با تو چه رخ داده که خود باخته ای؟)
نکند شاه تو افتاده، سرش خونین است
با نگاهی که پدر لحظه آخر می کرد
عمه ام گفت که دیگر سفرش خونین است