ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چقدر خاطره مانده به روی پیرهنت
فضای دشت شده پر ز بوی پیرهنت
چقدر جاذبه دارد حوالی گودال…
چقدر نیزه شده خیره سوی پیرهنت
نبوده نیزه و تیری در آن میانه مگر
چشیده بود شراب از سبوی پیرهنت
به سینه کسی انگار دست رد نزده
کریم، مثل خودت، خلق و خوی پیرهنت
به غیر مادرمان هیچ کس نفهمیده...
چرا یکی شده پس پشت و روی پیرهنت
دلم نمی شود آرام بی تو یک لحظه
اگر چه بوسه زدم مو به موی پیرهنت
رسیده وقت نماز و میان این همه زخم
جبیره ای شده حالا وضوی پیرهنت
همیشه پیرهن یوسفان شفابخش است
شفای زخم دلم گفتگوی پیرهنت