ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شور به پا می کند خون تو در هر مقام
می شکفم بی صدا در خود هر صبح و شام
باده به دست تو کیست ؟ طفل جوان جنون
پیر غلام تو کیست ؟ عشق علیه السلام
در رگ عطشانتان ، شهد شهادت به جوش
می شکند تیغ را خنده ی خون در نیام
ساقی بی دست شد خاک ز مِی مست شد
میکده آتش گرفت سوخت می و سوخت جام
بر سر نی می برند ماه مرا از عراق
کوفه شود شامتان ، کوفه مرامان شام
از خود بیرون زدم ، در طلب خون تو
بنده ی حرّ توام ، اذن بده یا امام
عشق به پایان رسید ، خون تو پایان نداشت
آنک پایان من در غزلی ناتمام