ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حـتی خـدا مـیان حسـینیه ی غمـش سوگند خورده است به ماه محرمش شبهای قدر محترم و با فضیلت اند امّـا نمی رسند به شبهای ماتمش
امروز نه، غروب همان سال شصت و یک مـا را گـره زدنـد به نخـهای پـرچمش این دستمال گـریه پر از نـور می شود وقتی به دست روضـه ی خورشید می دمش چشمی که از برای تو گریان نمی شود باید حـواله داد به دست جـهنمش جانم فدای ِ محتشم و خانواده ات با این : چه نوحه و چه عزا و چه ماتمش