ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب امیر قافله غم ز شام می آید سوار محمل و با احترام می آید سیاه پوش و عزادار و بی قرار و غریب به خاک بوسی قبر امام می آید
همای عاطفه و مهر در سرای بلا شکسته بال و پر از کوی شام می آید پرستویی که ز پرواز خسته گردیده به شکوه از سفر سنگ و بام می آید یقین که آتیه سازی شبیه زینب نیست که او برای ثبات قیام می آید قسم به چادر خاکی دختران حرم که بوی دود هنوز از خیام می آید ز عطر پیروهن کهنه می توان فهمید که بوی یک سفری ناتمام می آید کنار قبر پر از فیض اکبر و عباس امان که زینب والا مقام می آید رباب با قدحی شیر می رسد از راه سکینه با سبدی از طعام می آید و نجمه با گل و قند و نبات و آیینه کنار قبر پسر با سلام می آید گرفته مشک پر آبی به دست دخترکی کنار قبر شه تشنه کام می آید تمام شد همه لحظه های طوفانی زمان خواندن حسن ختام می آید مبین به چهرهٔ ما ردّ غصه ها مانده ببین که آمده ایم و رقیه جا مانده