ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
وقتی کنار اسم خودت "لا" گذاشتی
قبلش هزار مرتبه "الّا" گذاشتی
هر چیز را به غیر خودت نفی کرده ای
خود را یکی نمودی و تنها گذاشتی
اول خودت برای خودت جلوه کردی و...
.....خود را برای خود به تماشا گذاشتی
نوری شبیه نور خودت آفریدی و
در او شکوه ذات خودت را گذاشتی
حمد تو را که خواند تو گفتی که احمدی
به به! چه خوب اسم مسمّی گذاشتی
نوری از آفتاب جدا کردی و سپس
یک ماه آفریدی و آنجا گذاشتی
تسبیح گفت ماه برای تو و تو هم
او را علی صدا زدی و اما گذاشتی
چندین هزار سال بگذرد از طفل عاشقی
تا اینکه عشق را تو به اجرا گذاشتی
یعنی که عشق، عشق علی و محمد است
یعنی برای عشق دو لیلا گذاشتی
اما دو عشق، ریشه و مصدر نداشتند
پس روی عشق مصدر و مبنا گذاشتی
مبنای عشق چیست به جز عشق فاطمه
پس عشق را تو حضرت زهرا گذاشتی
اینگونه است خلقت عالم شروع شد
خلقت از این سه نور معظم شروع شد
باید برای فاطمه منبر بیاورند
تا مدحتی برای پیمبر بیاورند
زهرا اگر چه مادر پیغمبر خداست
باید نبی شناس از او در بیاورند
خیر کثیر هدیه به پیغمبر است و بس
تنها برای اوست چو کوثر بیاورند
در واقع اولین نبی و آخرین نبی است
فرقی نداشت اول و آخر بیاورند
پیغمبران کبوتر نامه بَرَش شذند
تا در هوای او همه پَر در بیاورند
او آفتاب بود اگر سایه ای نداشت
او با خدا یکی شد و همسایه ای نداشت
گلدسته های عرش به نام محمد است
تنها خدای عرش امام محمد است
آنقدر دلرباست که بال فرشته ها
همواره صید دائم دام محمد است
از او طلب نموده ای اصلا تو جام مِی
ذکر علی علی می جام محمد است
این را خود علی به همه عاشقانه گفت
که مرتضی عبید و غلام محمد است
حوریه چیست؟ جز گل لبخند روی او
باغ بهشت چیست؟ سلام محمد است
باید در آینه به جمالش نگاه کرد
باید علی شناس شد و رو به ماه کرد
خُلق عظیم توست دل ما را اسیر کرد
دست کریم تو دل ما را فقیر کرد
این عطر خُلق و خوی صمیمانه تو بود
دین را برای مردم ما دلپذیر کرد
گرسنه های طمع را میان مردم شهر
این زندگی ساده تو سیرِ سیر کرد
تا اینکه ما به خوف و رجا بنده اش شویم
حق هم تو را رسول بشیر و نذیر کرد
آن سجده های ابری و بارانی شما
سجاده را به گریه درآورد و پیر کرد
ما را به سجده های خودت رنگ و بو بده
بر جانماز هر شب ما آبرو بده
یک شب ظهور کن تو به غار حرای من
یعنی بخوان دعا ز چشمت برای من
من آخر الزمانی ام آقا شروع کن
ایمان بریز روی من از ابتدای من
بر نفس پاک تو که همان حیدر است و بس
فریاد می زنم که تویی مرتضای من
این روزها مدینه پر از دود و آتش است
شهر مدینه ات شده کرب و بلای من
هم در شکست، هم کمر شاخه های یاس
برچیده شد به نو بهار گل و غنچه های یاس