ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شدم به صحبت شب های ارغوانی خوش
چنان که چای شد از رنگ زعفرانی خوش
بلای جان منی و خریدمت یک جا
رقیب تا شود از این بلای جانی خوش
ز خویش رفت ز شوق تکلم دلبر
کلیم بس که شد از ذوق «لن ترانی» خوش
دمد ز پیرهن تو هزار یوسف مصر
اگر گسیل کنی یک دو کاروانی خوش
چو پیر شد دو لبش آستان میکده است
کسی که بوده به پیمانه در جوانی خوش
خوشی کجاست به جز عشق بازی ازلی
نگه به صورت احمد فقط به عشق علی
اسیر صادقم و مستمند پیغمبر
به دست جعفرم و پای بند پیغمبر
بریده اند به جسمم قبای غم ها را
نوشته اند دلم را نژند پیغمبر
ز بند بند وجودم فقط علی خیزد
چنان که می رسد از بند بند پیغمبر
ز پای جعفر، دستم نمی شود کوتاه
قسم به قامت و قدّ بلند پیغمبر
شراب فقه ششم را به میل می نوشم
برای بوسه ز لب های قند پیغمبر
مرا به دشت معاصی کسی شکار نکرد
ولی گرفت دلم را کمند پیغمبر
ز مرتضی به نبی و ز مصطفی به علی
پناه می برم امشب به حکم لم یزلی
ستایش دو جهان بهر حضرت صادق
دمیده است فلک چون ز دولت صادق
علی جمال و خدا طینت و بتول صفات
سرشته اند ملک را ز طلعت صادق
ز چاک پیرهنش صبح محشر است عیان
چه سینه ای است در آن پاک خلعت صادق
امیر معرکه ی روضه های عاشوراست
به هیئت است مقرّ حکومت صادق
ز خاک کرببلا مُهر کرد طاعت را
حسین را بنِگر در ارادت صادق
به یمن معنی احمد ز فیض پیر فلک
ملک به رقص در آمد، دو تا دو تا تک تک