ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از سینه دگر آه شرر بار نکش
برخیز ولی منت دیوار نکش
من شانه نخواستم به جان بابا
از دست شکسته این قدر کار نکش
با اشک دلیل اشک مهتاب شدی
هر نیمۀ شب همین که بیتاب شدی
از بس که غذا نمیخوری مادر من
در عرض سه ماه این همه آب شدی
ای کاش که درد سینه غوغا نکند
خیلی نفست فاصله پیدا نکند
پهلوی تو را همین که دیدم گفتم
این زخم خدا کند دهن وا نکند
امروز یکی دو رنج مبهم داریم
از چیست که ناخواسته ماتم داریم
در بقچۀ رو به رویمان دقت کن
من فکر کنم که یک کفن کم داریم
بیتاب حسین آمده تابش بدهی
انگار بنا نیست جوابش بدهی
اصلاً تو خودت بگو دلت می آید
او تشنه شود نباشی آبش بدهی