ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از دل سرد مدینه قلب حیدر داغ شد
در میان شعله ها آیات کوثر داغ شد
از شرار دشمنی مردم بی چشم و رو
خانه آل پیمبر داغ شد در داغ شد
بعد پیغمبر هم اینکه بیت حق آتش گرفت
قصه ی آل علی تا روز محشر داغ شد
آتش از پائین در می رفت تا بالا و بعد
نیمی از در سوخت کم کم میخ بدتر داغ شد
فاطمه در پشت در فریاد می زد یاعلی
دست حایل کرد پشت در ولی سر داغ شد
از حرارت چادر خیرالنساء آتش گرفت
گوشواره داغ شد سنجاق معجر داغ شد
درب از جا کنده و افتاد روی فاطمه
میخ در کار خودش را کرد و مادر داغ شد
آتش در شعله زد تا محشر کرببلا
تا به ضرب دست سنگین روی دختر داغ شد
ریسمان بر گردن حیدر که می انداختند
از تب رگهای گردن تیغ خنجر داغ شد
ریسمان را می کشیدند و علی می دید که
لحظه ی خنجر کشیدن روی حنجر داغ شد