ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کوچه های مدینه و بوی
زخم های تنی که می آید
چشم های سپید یعقوب و
بوی پیراهنی که می آید
مرد سجاده ای که درک نکرد
هیچ کس آیه ی مقامش را
در هیاهوی شهر کوفه نداد
هیچ کس پاسخ سلامش را
تا عزاداریش شروع شود
دیدن شیرخواره ای کافی ست
تا صدایش به گوش ما برسد
دیدن گوشواره ای کافی ست
وقت افطار کردنش هر شب
تا که چشمش به آب می افتاد
تشنگی ضریح لب هایش
یاد طفل رباب می افتاد