ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دلم از دوری اهل وطنم میسوزد
نه فقط دل، که سراپای تنم میسوزد
قُوَتی نیست که لب وا کنم و ناله کنم
روزه ام ، خُشکی دور دهنم میسوزد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دلم از دوری اهل وطنم میسوزد
نه فقط دل، که سراپای تنم میسوزد
قُوَتی نیست که لب وا کنم و ناله کنم
روزه ام ، خُشکی دور دهنم میسوزد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بر روی لب هایت به جز یا ربنا نیست
غیر از خدا ، غیر از خدا، غیر از خدا نیست
زنجیر ها راه گلویت را گرفتند
در این نفس بالا که می آید صدا نیست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دوری از شهر و دیارم عزتم را لطمه زد
این جدائی قلب پاک عترتم را لطمه زد
با دو دست بسته هم باب الحوائج بوده ام
کی غل و زنجیر فضل و رحمتم را لطمه زد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از همان روز ازل خاک مرا ، آب تو را
دست معمار از احسان به هم آمیخته است
و شدی باب حوائج ، و شدم سائل تو
دستها را به عبای تو در آویخته است