ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دوباره جمعه گذشت و قنوتِ گریان ماند
دوباره گیسوی نجوای ما پریشان ماند
دوباره زمزمه ی کاسه های خالی ما
پس از نیامدنت گوشه ی خیابان ماند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دوباره جمعه گذشت و قنوتِ گریان ماند
دوباره گیسوی نجوای ما پریشان ماند
دوباره زمزمه ی کاسه های خالی ما
پس از نیامدنت گوشه ی خیابان ماند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عقل مجنون شود از این همه لیلایی تو
من و از دور تماشای تماشایی تو
از قدم های تو روشن شده این قلب سیاه
نیست حتی خود خورشید به زهرایی تو
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حرف از وصیت های آخر میزنی بابا
از پیش زهرایت کجا پر میزنی بابا
این لحظه ها یاد گذشته کرده ای انگار
حرف از وصیت های مادر میزنی بابا
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کاروان داشت می رسید از راه ، دل زینب در التهاب افتاد
تا که چشمِ ستاره های کبود ، به سرِ قبرِ آفتاب افتاد
کاروانی که از هزاران دشت از سرِ شوق با سر آمده بود
به مرورِ غمِ خودش که رسید ، کم کم از مرکبِ شتاب افتاد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گله و گریه ام از مصرع آهی طی شد
شب باران زده با نور نگاهی طی شد
بین موی تو گرفتار شده دست و دلم
روز من در گذر از راه سیاهی طی شد