ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گله و گریه ام از مصرع آهی طی شد
شب باران زده با نور نگاهی طی شد
بین موی تو گرفتار شده دست و دلم
روز من در گذر از راه سیاهی طی شد
دائم الخمر شراب لب تو بودم کاش
عمر ، در حسرت انجام گناهی طی شد
نمک چشم مرا زخم زبان میفهمد
طول درمان دلم با دو سه ماهی طی شد
کاش در شیشه ی ما گرمی آتش باشد
"عاشقی شیوه ی رندان بلا کش باشد"
عاشقی جز گذر از عقل ندارد راهی
عقل در مذهب من نیست بجز گمراهی
رود اشکم همه ی دار و ندارم را شست
نیست در سینه ی من بار بقدر آهی
یاد تو دست گرفت از نفس افتاده
نیست در راه جنون بهتر از این همراهی
دست این نامه اگر بر پر فطرس نرسید
مطمئنم که تو از حال دلم آگاهی
منتت بود از آغاز تولد به سرم
"من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم"
نفست داد به این آینه حیرانی را
غمت آورد به این بادیه ویرانی را
بست پشت در فردوس الهی آدم
به ضریح کرمت توبه ی بارانی را
حاتم آن وقت که در روضه ات آمد فهمید
بر سر سفره ی تو معنی مهمانی را
ما که از قافله مست ترین ها هستیم
از تو داریم همه مهر مسلمانی را
خاک تو مهر مسلمانی ما شد آقا
سفره درد دلم پیش تو وا شد آقا
پنجمین راه رسیدن به خدا یعنی تو
پنجمین کشتی دریای بلا یعنی تو
عابر کوچه حیرانی تو یعنی ما
نور شبهای پریشانی ما یعنی تو
با تو زنجیر توسل به خدا کامل شد
آخرین حلقه اصحاب کسا یعنی تو
همه در آینه ها روی تو را می بینند
کاظمین و نجف و کرب و بلا یعنی تو
من به مستی می علقمه کردم عادت
"ساقیا آمدن عید مبارک بادت"