ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شمسی و روی زمین با روی ماه افتاده ای
تا اذان مانده چرا در سجده گاه افتاده ای
سینه تنگ و عرصه تنگ و غربت تو می کشد
زیر دست و پای دشمن بی سپاه افتاده ای
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شمسی و روی زمین با روی ماه افتاده ای
تا اذان مانده چرا در سجده گاه افتاده ای
سینه تنگ و عرصه تنگ و غربت تو می کشد
زیر دست و پای دشمن بی سپاه افتاده ای
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آن گونه را به خاک منه معجرم که هست
حیف از سر تو نیست بیفتد سرم که هست
گیرم مرا به قتلگهت ره نداد شمر
تا سر نهی به زانوی او مادرم که هست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شرم مرا به خیمه ی طفلان که مى برد ؟
مشک مرا به خیمه ی سوزان که مى برد ؟
ادرک اخا سرودم و نالیده ام ز دل
این ناله را به محضر سلطان که مى برد ؟