ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ملکوت نگاه بارانیت
راوی یک مدینه اندوه است
سالیانی است از غم غربت
خاطر خستهی تو مجروح است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ملکوت نگاه بارانیت
راوی یک مدینه اندوه است
سالیانی است از غم غربت
خاطر خستهی تو مجروح است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دارد به دل صلابت کوه شکیب را
از لحظه ای که بوسه زده زخم سیب را
با اقتدار فاطمی خود رقم زده
در کربلا حماسهی أمن یجیب را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دلی که سینه زن هر شب محرم شد
صدای هر تپشش ذکر یا حسینَم شد
به یاد غربت یک لحظة تو این گونه
بساط گریة هر روز من فرا هم شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مصیبت، طاقتش را سر می آورد
که با خود یک دل پرپر می آورد
از آن تن های غرق خون! بمیرم
هزاران تیر باید در می آورد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نگاه دشت خیره سوی نیزه
چه غوغایی شده پهلوی نیزه
فدای چشم های بیقرارت
نگاهی کن به من از روی نیزه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
غم و درد و بلا کوچه به کوچه
تب و اشک و عزا کوچه به کوچه
میان کوفه گرداندند سر را
به روی نیزه ها کوچه به کوچه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در راه عشق مقصد آیینه ها یکی ست
میعادگاه و قبله ی اهل ولا یکی ست
در سیر خلق ، راه وصال خدا یکی ست
یعنی حقیقت نجف و کربلا یکی ست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
قرآن بخوان از روی نیزه دلبرانه
یاسین و الرحمان بخوان پیغمبرانه
قرآن بخوان تا خون سرخت پا بگیرد
هم چون درخت روشنی در هر کرانه
ادامه ی شعر در ادمه ی مطلب
چشم وا کردم و پرپر شدنت را دیدم
نیزه در نیزه غریبانه تنت را دیدم
زیر پامال کبود سم مرکب ها ، نه
به روی دست ملائک بدنت را دیدم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شب جمعه کنار شش گوشه
دل من حالت عجیبی داشت
می شنیدم صدای قلبم را
چشم من حس بی شکیبی داشت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
لبریز آه و ندبه و غم گریه می کنم
دلتنگم و به یاد حرم گریه می کنم
یادش بخیر سینه زدن در طواف عشق
یادش بخیر کنج حرم اعتکاف عشق
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در این غروب غریبی ببین کواکب را
به نیزه ها سر زخمیّ نجم ثاقب را
بخوان به لحن حروف مقطعه امشب
حدیث غربت زینب ، بخوان مصائب را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شمیم عاطفه در کوچه ها رها شده است
دوباره هر شب من رنگ کربلا شده است
وزیده در همه جا عطر سیب حضرت عشق
قسم به ساحت گریه قسم به ساحت عشق
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نسیم و نیزه و آن گیسوی سبکبالت
سر تو قافله سالار و من به دنبالت
گرفته ماه مرا ابر خون و خاکستر ؟
دمیده بین تنور آفتاب اقبالت ؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بعد از سه روز پیکر سرخش کفن نداشت
یوسف ترین شهید خدا پیرُهن نداشت
از بس که نیزه خون تنش را مکیده بود
حتی توان و قدرت ناله زدن نداشت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
غروب بی کسی ها سر نمی شد
به جز غم قسمت خواهر نمی شد
غم عالم اگر بر شانه اش بود
از این قامت کمانی تر نمی شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از روزهای قافله دلگیر می شوی
هر روز چند مرتبه تو پیر می شوی ؟
در شام شوم زخم زبان ها چه می کشی ؟
کز روشنای عمر خودت سیر می شوی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بیاور با خودت نور خدا را
تجلی های مصباح الهدی را
به پا کن کربلایی در دل ما
تو که تا شام بردی کربلا را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
با تو هر لحظه ی من بوی خدا می گیرد
عطر اخلاص و مناجات و دعا می گیرد
بچشان بر دل ما طعم عبودیّت را
سجده هامان به نگاه تو بها می گیرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بی شک تو صبح روشن شب های تیره ای
خورشیدی و به ظلمت این شام چیره ای
تسخیر کرده جذبه ی چشم تو ماه را
بی خود که نیست تو قمر این عشیره ای
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای چشمه ی محبت عالم وجود تو
باران کرامتی ست به امواج جود تو
دنیا بهشتی است ز شرح معطرت
هر جا که بو کنیم رسد بوی عود تو