ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کو یک نفر که یاد دل خستگان کند؟
یا لا اقل حکایت ما را بیان کند
من زیر بار معصیتم ضعف کرده ام
دستی کجاست تا مدد ناتوان کند
تب کردم از مرور گناهان کوچکم
کو آتشی که خجلت ما را نهان کند؟
ما بی سلیقه ایم، تو حاجات ما بخواه
ورنه گدا مطالبه ی آب و نان کند
آتش میاورید که اشکم مرا بسوخت
کار شرار نار تو آب روان کند
ما را مران ز خویش چرا که زمانه راند
حاشا که دوست کار زمین و زمان کند
چیزی نصیب تو نشود از عذاب من
ایزد کجا محاربه با استخوان کند
شبها مرا برای خودت انتخاب کن
فرصت مده که دیگری ام امتحان کند
درهم بخر که سخت گرفتار و در همیم
خوب است گرچه چشم تو ما را نشان کند
از تو بعید نیست رفیق گدا شوی
مرد کریم میل به مستضعفان کند
محرم نمی شود به مناجات نیمه شب
هرکس که رو به محفل نامحرمان کند
صبح قیامت از تو، به تو می برم پناه
آغوش تو مگر که مرا میهمان کند
با آفتاب روز جزا پاک می شود
هر کس که قهر از کرم آسمان کند