متن شعر در ادامه ی مطلب
به بازار تو آورده گنه کاری گناهش را
چه خواهی کرد گر بینی تو اعمال تباهش را
من آنم که هر آن چه فرصتم دادی گنه کردم
چه عذری آورد آن که تو دانی اشتباهش را
همین که داخل مهمان سرای تو شدم شادم
به روی این گدا هرگز نیاوردی گناهش را
پشیمانی سراپای مرا بگرفته میدانی
پذیرا شو از این بنده تو این روی سیاهش را
به جز تو یک نفر هم هست اعمال مرا بیند
چه سازم تا کریمانه به من بخشد نگاهش را
اگر پرسد چرا در پیش چشمانم گنه کردی
به غیر از آب گشتن من چه گویم سوز آهش را
در این سال علی مهمان اربابی غریبم من
نخواهم داد بر عالم من این فیض پناهش را
دلم خواهد تمام هستی خود را فدا سازم
که یک لحظه بینم شیرخوار و خیمه گاهش را
گریزی نیست مولای مرا از بودن و با من
به هرجا می رود خواجه ، بَرَد عبد سیاهش را
بیا مهدی ، بیا دردم دوا کن
مرا با دیدنت حاجت روا کن
بیا مهدی ، بیا دورت بگردم
بیا تا دست خالی برنگردم