ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دل این شهر برای نفسم تنگ شده
جان من کوفه میا کوفه دلش سنگ شده
خوب گشتم همه جا را خبری نیست میا
همه شادند دوباره خبر جنگ شده
آب و جارو شده این شهر برای سر تو
کوچه هاشان همه پاکیزه و کم سنگ شده
همه جا صحبت از غارت اموال شماست
به خدا بیعتشان حقه و نیرنگ شده
به گمانم که نمی بینمت و می میرم
اشک من با شرر خنده هماهنگ شده
دو سه شب پیش به دروازه دو قلاب زدند
که نگاهش به تماشای شما تنگ شده
دم مغرب همه رفتند و مرا دور زدند
حرمت نائب بی یار تو کمرنگ شده
از زمونه دلخورم
بزار واست گلایه هامو بشمارم
. . .