ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ناله ها پرده ی راز جگرش را بردند
گریه ها باز وقار بصرش را بردند
مرد تبعید نباید که بلرزد بدنش
به گمانم که ستون سفرش را بردند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ناله ها پرده ی راز جگرش را بردند
گریه ها باز وقار بصرش را بردند
مرد تبعید نباید که بلرزد بدنش
به گمانم که ستون سفرش را بردند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
رنگ صد لاله ز نسرین عذارش ریخته
صد نیستان ناله از آه نَزارش ریخته
فاطمه گر نیست بر بالین او پس از چه روی
این همه یاس پریشان در کنارش ریخته ؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خواهان تو هر قدر هنر داشته باشد
اول قدم آن است جگر داشته باشد
جز گریه ی طفلانه ز من هیچ نیاید
دیوانه محال است خطر داشته باشد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عاشق شدم دوباره سرم را بیاورید
بار گران در به درم را بیاورید
اصلاً سیاه شد که ز داغش شود سفید
ای قوم روضه خوان ، جگرم را بیاورید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای تشنه که افتاده ای از مرکب عالی
افتادی و شد خاک ز شانت متعالی
ای کوه، عقیق است روان از جلواتت
یا خون شریفت زده بیرون ز زلالی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دل این شهر برای نفسم تنگ شده
جان من کوفه میا کوفه دلش سنگ شده
خوب گشتم همه جا را خبری نیست میا
همه شادند دوباره خبر جنگ شده