ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ز سرشک دیده خاکِ عرفات را بشویم
به منا و یا به مشعر به کجا تو را بجویم؟
تو اگر به منکنی پشت ، چه کسی به من کند رو؟
من اگر به تو نگویم به که درد خود بگویم؟
اگرم ز در برانی دگر آبرو ندارم
به خدا نمیگذاری که بریزد آبرویم
به گناه بیشمارم ، ز تو سخت شرمسارم
خجلم از این که حتی نمیآوری به رویم
من اگر تو را ندیدم تو به من گشای چشمی
چه شود به یک نگاهت بدهند شستشویم؟
تو کنار من نشستی و من از تو دور ماندم
قدمت به روی چشمم قدمی بیا به سویم
من اگر سیاه رویم تو تمام چشم لطفی
به سیاهی ام نبینی که سفید گشته مویم
ز هوا پُرَم ، درونم چو درون طبل خالی است
تو بیا و اکتفا کن ز کرم به های و هویم
تو به من تبسمی کن تو ز من بپرس حالی
که تمام عرض حالم شده عقده در گلویم
نگهی به «میثمت» کن که بوَد چو جام خالی
چه شود اگر بریزی تو شراب در سبویم