ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بازآ که مرا بی تو نه روز است و نه سال است
ای ماه ، مرا هفته ی بی دوست وبال است
یک مرحله از سیر جنون نیز خموشی است
بگذار بگویند که مجنون تو لال است
غم خورد دلم را و کسی معترضش نیست
در مشرب ما خوردن میخانه حلال است
منسوخ نشد چشم تو با دیده ی مردم
این فتنه ی شب خیز ز آیات قتال است
در قال ، شرر نیست چه دیروز چه فردا
پروانه ی ما سوختنش بسته به حال است
مردان سخن از تن خود بی خبرانند
تن دادن این قوم به دنیای مثال است
باید که سر از خویش به تقصیر بگیریم
با تیغ زند هر که سر خویش حلال است
با طلعت مهمان نشود طالع ما جفت
رحم است بر آن میوه ی بدبخت که کال است
ز آن چشم که حق ، حافظ او باد مرا دید
آینده ی من بسته بدین قهوه ی فال است
در خرقه ی عشاق میفتید که کنکاش
در خلوت مردان کرامات محال است