ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سایه ات تا روز محشر بر سر من مستدام
بهجة قلبی علیک دائما منی السلام
قرصِ قرص است از کنارت بودنم دیگر دلم
تکیه گاه شانه های خسته ام در هر مقام
پابه پایت آمدم یک عمر همدل همنفس
پابه پایت آمدم هرجا که رفتی گام گام
با تو این پنجاه سال احساس عزت داشتم
با تو در محمل نشستم در کمال احترام
با تو تا اینجا رسیدم بی غم و بی دردسر
با تو می گویند از امنیتِ من خاص و عام
اسم اینجا را که گفتی سینه ام آتش گرفت
شعله ور شد خاطرم از غصه های ناتمام
نخل می بینم؟ و یا اینکه سپاه آورده اند
سرنوشت ما چه خواهد شد "اخا ماذا الختام؟"
با تو دارم سایه ی سر با ابالفضلت رکاب
بی تو وای از ناقه ی بی محمل و اشک مدام
با تو دور خیمه ی اهل حرم آرامش است
بی تو وای از آتش افتاده بر جان خیام
با تو هرصبح آفتاب اول سلامم میکند
بی تو زینب می رود بی پوشیه بازار شام
با علی اکبر عصای دست پیری داشتم
بی علی اکبر من و باران سنگ از روی بام
با تو دست هیچکس حتی به سمت من نرفت
بی تو ما را می برند اشرار تا بزم حرام