ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
برای آینه بودن که انتخاب شدم
چو ماه مطلع انوار آفتاب شدم
مرا هر آینه ذخرالحسین می خواندند
دعای فاطمه بودم که مستجاب شدم
امان که مشک تهی آب روی من را ریخت
من از خجالت لب های تشنه آب شدم
ابوتراب شدم تا به خاک افتادم
اسیر کینه ی قوم بنی شراب شدم
چقدر نیزه تشنه به جان من افتاد
که جرعه جرعه پر از زخم بی حساب شدم
به جای دست بریده دو بال سهمم شد
پناه روسری و خیمه و حجاب شدم
دلم شکسته سرم را به حرمله دادند
که مزد ذبح علی کودک رباب شدم
امان ز شمر و امان نامه...حال هم که سرت...
خجل ز نسبت خود با بنی کلاب شدم...