ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هرکسی آماده ی خدمت به این دربار شد
از همان بدو ورودش محرم اسرار شد
پا به خیمه می گذاری قید دنیا را بزن
باخت آن قلبی که مشغول غم اغیار شد
پیش صاحب خانه فکر خود نمایی را نکن
آنکه با اخلاص شد سنگ صبور یار شد
مجلس یوسف به یمن گریه برپا می شود
اشک چشم مشتری ها رونق بازار شد
تو نبودی لحظه هایم هیچ معنایی نداشت
زندگی ما به یمن روضه ها پربار شد
یک سلام از دور دادم زود حل شد مشکلم
هر زمانی که برایم زندگی دشوار شد
عالم و آدم همه دور تو می گردند حسین
کربلایت تا قیامت نقطه ی پرگار شد
بی بضاعت هستم اما تو کمم را میخری
می نویسی نام من را گرچه یک دینار شد
مادر پیرم که شد خانه نشین از درد پا
از غم روضه نرفتن عاقبت بیمار شد
کشتی تو اوسع و اسرع ز کل انبیاست
هرکسی شد واردش از جرگه ی ابرار شد
پای من آتش گرفت و ناله هایم شد بلند
هر زمان حرف از بیابان و سخن از خار شد
کاش می مردم نمی دیدم که راوی گفته است
زینبت زندانی یک عده از اشرار شد
آفتاب نیزه ها بی خانمان شد خواهرت
رحم کن بر گریه های جانگداز دخترت