ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تا که روزی گدایان از کریمان می رسد
رزق اشک چشم های ما فراوان می رسد
هر کجا که روضه باشد فقر ریشه کن شده
مطمئنا بر سر هر سفره ای نان می رسد
فاطمه چشم انتظار یک حسین از سوی ماست
تا که می خوانم "حسین "از مادرش "جان "می رسد
ما هزار و چهارصد سال است پای پرچمیم
قدمت این نوکری ما به سلمان می رسد
نه فقط ما اهل سنت نیز مدیون تواند
خیر بسیار شما بر هر مسلمان می رسد
سرنوشت هرکسی از تو جدا شد آتش است
تو ز قلبش می روی و زود شیطان می رسد
آبرویم پیش مردم از غلامی شماست
مور اینجا رتبه اش تابه سلیمان می رسد
مشکلاتم گر چه بسیار است اما راحتم
تا تو هستی پابه پای درد درمان می رسد
خشکسالی علتش این است کم یاد توایم
یاد تو باشیم کل سال باران می رسد
کربلای ما نیابت از علی موسی الرضاست
چون که دعوتنامه از شاه خراسان می رسد
پنجره فولاد او دارالبرات کربلاست
لطف این آقا به ما پیدا و پنهان می رسد
هرچه کنعان گشت دنبال تنت سودی نداشت
آخرش فهمید عطرت از بیابان می رسد
سهم زینب از سر بر نیزه ات خون دل است
مزد حمل سر ولی بر نیزه داران می رسد
هرچه خواهش کرد سر را دور از محمل نکرد
اشک چشمانش اثر بر خنده ی قاتل نکرد