ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دل که با دلبر نباشد چشم تر بی فایده است
دیدگان خواب را شوق سحر بی فایده است
از فراق آزرده ای فکر راه چاره باش
بی عمل هِی صحبت از خون جگر بی فایده است
کربلا که می روی تصمیم بر تقوا بگیر
دست خالی چون که بر گردی سفر بی فایده است
من از این و آن خبر دارم ولی از یار نه
جز ظهور اصلا برایم هر خبر بی فایده است
پای منبرها نشستن هم مرا آدم نکرد
صحبت از انسانیت در گوش کر بی فایده است
نفس را اول فدای مقدمش کن بعد سر
ترک لذت تا نکردی ترک سر بی فایده است
شهر ما وقتی که جای یوسف زهرا نشد
در پی اش گشتن میان هر گذر بی فایده است
منتَظِر باید برای منتَظَر کاری کند
هرچه هم باشد درخت بی ثمر بی فایده است
صورت سرخ شهیدان بر همه اثبات کرد
ادعای عشق بی میل خطر بی فایده است
از تو ما آموختیم این درس را ای منتقم
گریه جز بر کربلا از هر نظر بی فایده است