ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یار من رفت و به من شکوه ز اغیار نکرد
با من سوخته دل درد دل ابراز نکرد
تا نفس داشت مرا از دل و جان یاری کرد
گر چه کس یاری او جز من بی یار نکرد
کمر یاری من بست که پهلوش شکست
بی جهت همسر من تکیه به دیوار نکرد
از فشار در و دیوار به من هیچ نگفت
گله از سوز دل و سینه و مسمار نکرد
گر چه از ضرب لگد محسن او گشت شهید
در بَرِ دیده ی من دیده گهربار نکرد
بازویش گشت کبود از اثر ضرب غلاف
تا گه غسل ، مرا آگه از این راز نکرد
سیلی از دست عدو خورد مرا تا دم مرگ
واقف از سوز دل و زردی رخسار نکرد
آخر این غم مرا می کشد ای مرگ بیا
که ز من خواهشی آن یار وفادار نکرد
بشنو ای شاعر "ژولیده" تو یک بار دگر
یار من رفت و به من شکوه ز اغیار نکرد