ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شب عید است و پر در آوردم
ز غزل خانه سر در آوردم
تا به عشقش ترانه بنویسم
دو سه تا لوح و دفتر آوردم
شب میلاد پور شمس شموس
غزلی تازه و تر آوردم
مددی یا محمدبن علی
مددی یابن حیدر آوردم
کمترینم ولی به رسم ادب
مدحیه های بهتر آوردم
چه کنم بی بضاعتم دیگر
پای عشقش فقط سر آوردم
تا که روی مرا زمین نزند
به میان نام مادر آوردم
قلمم محو شور و شینی شد
غزلم باز کاظمینی شد
سر ما و قدوم یار نُهُم
دل ما و تب نگار نُهُم
بارالها سری به سجده ی شکر
می گذارم برای بار نُهُم
می رسد حضرت ولی الله
می رسد صاحب اختیار نُهُم
روی بال فرشته می آید
وارث تیغ ذوالفقار نُهُم
علوی ها به گوش ، می آید
یل بی باک تک سوار نُهُم
جد و آباد من گدای درش
من شدم نیز خاکسار نُهُم
بچه آهویی از قضا شادم
که ز اول به دامش افتادم
نه فقط دلبر امام رضاست
بلکه تاج سر امام رضاست
به لالاییِّ عمه وابسته است
خوشی خواهر امام رضاست
روی بال فرشته ها نه نه
زیر بال و پر امام رضاست
کوری چشم ابتران حسود
سوره ی کوثر امام رضاست
خاطرش را پدر چه می خواهد
روز و شب محضر امام رضاست
ز طفولیتش عزادار
روضه ی مادر امام رضاست
گوشه ی حجره کربلایش بود
او علی اکبر امام رضاست
گل بی برگ می شود آخر
او جوان مرگ می شود آخر
عاقبت موسم خزانش شد
و خدا نیز روضه خوانش شد
تک و تنها میان خانه ی خود
همسر او بلای جانش شد
عاقبت زهر کار خود را کرد
وقت لرزیدن لبانش شد
تب و لرز و نگاه مضطر او
شاهد غربت عیانش شد
دست و پایی که بر زمین میزد
باعث درد استخوانش شد
بدنش را کشان کشان بردند
غرق در خاک و خون دهانش شد
ام فضل و کنیز و ولوله ها
پشت بام و صدای هلهله ها