ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ناوک مژگانتان ما را ز پا انداخته
گیسوان چون کمندت ، کار دل را ساخته
دل نگو ! ویرانه ای پایین پایت مانده است
لشگرخون ریز زلفت فاتحانه تاخته
بی جهت خون مرا بر گردنت ننداختند
نامش ابرو نیست ، این شمشیر مست آخته
باده ی شیراز دیگر از دهان افتاده است
باده ی بغدادتان تنها به این لب ساخته
در قمار عشق اهل ری ، به غیر از جفت هشت
هر که طاس دیگری آورده فوری باخته !
مرد این میدان نبودم ، سر فرود آورده ام
شاعری بی قافیه پیشت سپر انداخته