ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خاموش ، بشنوید طنین نوای عشق
گویا ز بام عرش رسیده صدای عشق
در ازدحام نور کسی جلوه کرده که
سر داده جن و انس و ملائک به پای عشق
از ابتدای آمدنش اوج رحمت است
از ابتدای آمدنش شد خدای عشق
باید که فطرسی شد و بر او دخیل شد
شاید به ما رسد نفسی خاک پای عشق
باید که در تلاطم امواج عاشقی
آن گونه غرق شد ، که شد مبتلای عشق
قدری برای واژه معشوق در خور است
باید حسین گفت از این پس به جای عشق
یعنی کسی بدون تو عاشق نمی شود
عاشق شود به عشق تو لایق نمی شود
در خانه بود و در دل خود التهاب داشت
آن بانویی که در رحمش دُرّ ناب داشت
با یاد حرف های پدر بی قرار بود
از شوق دیدن پسرش اضطراب داشت
گاهی به حال خنده و گاهی به حال اشک
این حال او به خاطر طفلش ثواب داشت
طفلی که روضه خوان شده قبل از شکفتنش
طفلی که نارسیده تمنای آب داشت
با این که از مصیبت او بی خبر نبود
اما میان خود ، وَ خدایش حساب داشت
قولی که فاطمه ز خدایش گرفته بود
نزد خدای خود سندی مستجاب داشت
او آید و قیامت دیگر به پا کند
در بین حشر گریه کنان را سوا کند
هستم در آستانه عشقت گداترین
در بین سائلان تو بی دست و پاترین
واضح ترین تجلی ذات خدایی و
من عاشقم به روی شبیه خداترین
کام مرا به تربت تو باز کرده اند
نوزاد بوده ام که شدم مبتلاترین
نفسی لک الفدای من و ما کجا رود
وقتی خدا برای تو شد خون بهاترین
تأثیر اشک زینب و خون گلوی توست
که ذره ذره خاک تو باشد شفاترین
هر روز مادرت ز غمت گریه می کند
آری هم اوست بهر تو صاحب عزاترین
امشب بیا دعای مرا مستجاب کن
ما را ز خیل سینه زنانت حساب کن
روزی که دل به مهر تو مأوا گرفته است
یک قطره عشق داده و دریا گرفته است
در بین واژه های لغت نامه ی خدا
نامم کنار نام تو معنا گرفته است
ما نوکریم اگر ، همه اش لطف مادر است
این اذن را ز حضرت زهرا گرفته است
ما قابل نگاه ملیحت نبوده ایم
چشم سیاه توست که ما را گرفته است
روز ازل خدا جلوی چشم انبیا
در امتحان عشق که از ما گرفته است
اسم مرا ز ایل و تبار حبیبتان
نام تو را ز واژه ی لیلا گرفته است
تو دین و زندگانی و دنیای من شدی
زنده شدم ز تو که مسیحای من شدی