ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ساقی میخانه ام من می فروشی می کنم
باده نوشان را رها از این خموشی می کنم
مست می سازم تمام خلق را از جام عشق
هر دل سرگشته را می افکنم در دام عشق
می دهم مژده که امشب نور عینم می رسد
اولین و آخرین عشقم ، حسینم می رسد
آفریدم آن که از روز ازل می خواستم
من تمام عرش را از مقدمش آراستم
هم دل خود را ز کار خویش راضی کرده ام
هم به اهل آسمان ها سرفرازی کرده ام
من که از روز ازل مشغول کار خلقتم
یک حسین آوردم و شد افتخار خلقتم
خون او خون من است و جان او جان من است
هر که شد دلبسته ی او از محبان من است
صد زلیخا عاشق یک طره ی موی حسین
صد چو لیلی گشته مجنون گل روی حسین
کشتی نوح نبی را او هدایت کرده است
بر سلیمان هم حسین من عنایت کرده است
دست موسی پرتوی از دست رخشان حسین
حضرت لقمان بُوَد طفل دبستان حسین
بی حسین هستی دگر بی معنی و ارزش است
با سر انگشت حسین من فلک در گردش است
هر چه مِی هست از مِی قالوا بلایش ساختم
عالمی را من به عشق کربلایش ساختم
از وجود پاک او شد زنده خاک کربلا
عشق او کرده شما را سینه چاک کربلا
کربلا گفت و مرا در پیچ و تاب انداخته
یاد خنجر یاد حنجر یاد آب انداخته
یاد عباس دلاور ، یاد مشک پاره اش
یاد عبدالله و یاد اصغر و گهواره اش
یاد تل زینبیه ، یاد اشک خواهری
یاد صوت وا حسینای حزین مادری
یاد قرآن خواندن یک سر به روی نیزه ها
یاد سنگ اندازی مردم به سوی نیزه ها