ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دم نمی فهمد دمی هم بازدم را هیچ وقت
مردم بی غم نمی فهمند غم را هیچ وقت
چشم وا کردیم محو گنبدت بودیم باز
ما نفهمیدیم این نوع از کرم را هیچ وقت
حال که برداشتم سمتت قدم ای کاش که
جز به راه طوس نگذارم قدم را هیچ وقت
تا نصیبت گل شود یک عمر مثل شاخه ها
در گدایی ها نزن حرف رقم را هیچ وقت
من گیاه ماه گردانم که بین صحن ها
برنگردانم از این گنبد سرم را هیچ وقت
مثل عاشق که نمی داند مقام وصل را
ما ندانستیم قدر این حرم را هیچ وقت
یا جواد آمد به ذهن ... اما به جان مادرت
پیش روی تو نخوردم این قسم را هیچ وقت
جان دستان عمو عباس خود کاری بکن
جز برای تو نچرخانم قلم را هیچ وقت