از بس که مد رنگ در آهم کشیده است | مناجات با حضرت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف | محمد سهرابی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از بس که مد رنگ در آهم کشیده است
از دوده ام به خلق شکایت دویده است
خون موج می زند به دل داغ دیده ام
اشکم به آفتاب قیامت چکیده است
آیینه است و تخته نگردد دکان من
پروانه ام به مهر نبوت رسیده است
تصویر مست آینه را مست می کند
این نعره ها ز مردم ساغر ندیده است
صید پریش تو قسم ذوالفقار داد
عاشق در التماس ، کلامش بریده است
ما که به گوش پنبه ی مینا گذاشتیم
سر از چه روی بوی تعلق شنیده است ؟
حکم عذاب ، پینه ی پیشانی ام بس است
کینه در آینه ز چه رو آرمیده است ؟
پچیده است نسخه ی عیسی چو کار ما
بر صفحه ای که موی تو نامش دمیده است
عقل پریده شرح پریشانی ام نداد
شرح فراق روی تو رنگ پریده است