ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در ره وصلت به پای صد نفر پیچیده ام
عاشقم ، تا آسمان بر هر شجر پیچیده ام
بر سرم عشق آمد و آشفته شد دستار من
عاقلی بنگر که بر سر دردسر پیچیده ام
گر به بالینم طبیب آید معما حل کند
من به خود از درد از شب تا سحر پیچیده ام
دست پیکم را چو رنگین یافتی دل بد مکن
نامه ام را در دل خون جگر پیچیده ام
پیچ یک کوچه نمانده بی نصیب از گشتنم
در دل هر کوی و برزن چون خبر پیچیده ام
از تماشای تو از چشمم گلاب آید برون
دیده ام را در دل گل های تر پیچیده ام
اول و آخر ندانستند مردم کیستم
چئن معمای دو چشمت سر به سر پیچیده ام
گر تپیدن های دل را طرز درمان می کنم
نسخه ی خود را ز دست و بال پر پیچیده ام