ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شب تا سحر جز نام تو نجوا ندارد
کی گفته که عاشق شب یلدا ندارد ؟
دلداده تنها لذّتش دیدار یار است
وابستگی به لذّت دنیا ندارد
می سوزم و می سازم عمری با فراقت
پروانه جز آتش که جایی را ندارد
هر فصلی از عمرم زمستان است بی تو
دنیای بی تو واقعاَ گرما ندارد
ما را به عنوان " غلامت " می شناسند
بی تو کسی کاری به کار ما ندارد
ای خوش به حال آن که مثل مهزیارت
جز دیدن تو در سرش رؤیا ندارد
از دیدنت محروم می ماند یقیناً
چشمی که رنگ و بویی از تقوا ندارد
وقتی که جای " بهتر از ما " خیمه ی توست
دیگر برای روسیاهان جا ندارد
تا زنده ام می بینمت یا نه ؟ بگو که
این نوکرت توفیق دارد یا ندارد ؟
گر چه بدم امّا تو را می خواهم آقا
مجنون تمنّایی به جز لیلا ندارد
خوشبخت آن که انتخابش کرده ای تو
بدبخت آن که این لیاقت را ندارد
هر جای هیأت که نشستم فیض بردم
پایین و بالا مجلس آقا ندارد