ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای آخرین سلاله ی زهرا تبارها
ای وارث شکسته دل ذوالفقارها
بی تو چهار فصل دل من خزانی است
چشم انتظار آمدن تو بهارها
صدها هزار حاتم طایی گدایتان
هستند ریزه خوار شما ، سفره دارها
آقای من ، خودم ، پدرم ، مادرم فدات
قربان خاک پات ، همه جان نثارها
وقتی که نیست غیر گنه در بساطمان
جان می دهیم پای شما ، ما ندارها
با هم اگر چه قول و قراری گذاشتیم
از یاد برده ام همه قول و قرارها
جمعه به جمعه قلب رئوفت شکسته است
از دست این گدا ، نه یک بار ، بارها
یعقوب های چشم من از دست رفته است
پس کِی تمام می شود این انتظارها
آقا ؛ فدای شال عزای محرمت
چشم تو خون شده ز غم روزگارها
دائم به یاد عمه ی خود آه می کشی
یاد نگاه هرزه ی آن نیزه دارها