ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
وقت باران ؛ داغ چشم تر عذابم می دهد
آب می نوشم غم حنجر عذابم می دهد
شیرخواره سیر باشد زود خوابش می برد
از عطش بی خوابی اصغر عذابم می دهد
مجلس ختم جوان رفتم دلم آتش گرفت
یاد تشییع تن اکبر عذابم می دهد
غیرتم را شعله ور کرده ! چهل سال است که
ماجرای غارت معجر عذابم می دهد
ذبح را وقتی که می بینم کسی سر می برد
خاطرات کُندی خنجر عذابم می دهد
روی دست من اثر از حلقه های آهن است
این کبودی های بر پیکر عذابم می دهد
موی بابایم به روی نیزه ها آشفته بود
شانه را تا می زنم بر سر عذابم می دهد
کاش غارت می شد از روی سرم عمامه ام
بر سرم جا مانده خاکستر عذابم می دهد
از دم دروازه تا بازار ساعت ها گذشت
این شلوغی های هر معبر عذابم می دهد
شامیان در پیش من حرف از کنیزی می زدند
التماس چشم آن دختر عذابم می دهد
داغ چوب خیزران و مجلس شوم شراب
از تمام داغ ها بدتر عذابم می دهد
خطبه را با لعن بر جدم علی آغاز کرد
چون به مسجد می روم منبر عذابم می دهد
هرچه آمد بر سر ما از بلای شام بود
قتلگاه اصلی ما کوچه های شام بود