ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از اباصلت بپرسید چه آمد به سرش
که چرا تیره شده صبح سپید سحرش
برده از مادر مظلومه ی خود ارثیه ای
خم شده مثل قد و قامت مادر کمرش
بس که در کوچه زمین خورد و دوباره برخاست
ریخت از زیر عبایش همه ی بال و پرش
آن چنان در دل حجره به خودش می پیچد
پر شده در همه ی عالم بالا خبرش
تا به یاد جگر پاره ی جدش افتاد
یا حسن گفت و سپس سوخت تمام جگرش
منتظر بود جوادش برسد از یثرب
لحظه ی آخر عمر خیره به در شد نظرش
کربلا شاه کنار پسرش رفت ، اینجا
شاه بر نقش زمین بود که آمد پسرش
این مصیبت به خدا بانگ عزا می خواهد
دعبل مرثیه خوان کو که شود نوحه گرش
گریه کن ابن شبیب ، سید ما را کشتند
تشنه بود و دو جهان سوخت ز سوز شررش