ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یاس غمم و شکوه ای از درد ندارم
بر شاخه بجز برگ گل زرد ندارم
درد من از این سینه ی مجروح نباشد
دردم همه این است که همدرد ندارم
بشکسته پر و بالِ من غم زده اما
جز درد غریبی علی درد ندارم
از رفتن شب ها به در خانه ی مردم
جز غربت و اندوه رهاورد ندارم
جز چهار نفر در همه ی شهر مدینه
یک یار بسیجی ؛ منِ شبگرد ندارم
از حق خودم بگذرم از حق علی نه
یک لحظه رضایت من از آن فرد ندارم
اندوه دل از غربت و مظلومی مولاست
هرگز گله از سیلی نامرد ندارم
یکباره چهل تن به سویم حمله نمودند
دیدند چو در کوچه هم آورد ندارم
تنها به تو گرم است دلم ، حیدر مظلوم
امّید بر این مردم دلسرد ندارم
شرمنده ی شرم تو شوم چهره بپوشم
شرمندگی از ضعف عملکرد ندارم