ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر عاشق سرگشته ای که غرق حیرانی ست
آقاست مادامی که در دام تو زندانی ست
در سینه ام جز مهر تو جاری نخواهد شد
با شوق مدح تو لبم گرم غزل خوانی ست
هر کس که خرج غیر تو کرده ست طبعش را
قطعا ضرر کرده ، پریشان از پشیمانی ست
مانند " بشر حافی " خود سر به راهم کن
رو کن به این دل این دلی که رو به ویرانی ست
باب الحوائج شربتی ... یک لقمه ی نانی ...
مولا پذیرا باش دل مشتاق مهمانی ست
لطفی کن امشب در به روی سائلت وا کن
من که خبر دارم در این خانه فراوانی ست
عمری نمک گیر تو می باشیم و بدبخت است
هر کس کنار سفره ی اولاد زهرا نیست
شیراز ، قم ، مشهد شهادت می دهند آقا
این سرزمین از لطف تو همچون گلستانی ست
یک پنجره فولاد باید ساخت در صحنت
این ایده از آن هنرمندان ایرانی ست
تحویل می گیری دوچندان در حریم خود
از جمع زوارت هر آن کس که خراسانی ست
از تو نوشتن از تو خواندن روی منبرها
کار فؤاد و دعبل و عمان سامانی ست
مولا سفارش کن مرا در نزد فرزندت
رویای من رویای پیرمرد سلمانی ست
بین دو راهی مانده ام در مرثیه دیگر
این شعر هم سردرگم ابیات پایانی ست ...
شب های تو با اذیت و آزارها طی شد
ساق شکسته شاهد غم های طولانی ست
بر روی پل جسم تو را دیگر رها کردند
تا صبح محشر از غم تو دیده بارانی ست
از بس کفن آمد برایت مجلس شعرم
دیگر اسیر جزر و مدی فوق طوفانی ست