ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آمد از مادرش اجازه گرفت ، لحظه ها لحظه های آخر بود
عکس مادر درون چشم پسر ، اشک در چشم های مادر بود
خواهرش " ان یکاد ... " را می خواند به بلندای او نسیم دمید
گرچه بیش از خودش نشان می داد سنش از بیست سال کمتر بود
گره ای زد به بند پوتینش و پدر بند دل از او وا کرد
گفت با بغض در پناه حسین نوجوانش علی اکبر بود
بست سربند سرخ یا زهرا ، کوله پشتیش عطر یاس گرفت
پهلوی در رسید ریخت زمین کاسه آبی که دست خواهر بود
رفت ، اما نماند ، زود آمد ، کاسه ی آب کار خود را کرد
قدش اما قدی نبود که رفت پر و بالش نبود پرپر بود
سال ها بعد مادری می خواند دفتری را که مانده از پسرش
چشم هایش هنوز هم ابری گونه هایش هنوز هم تر بود
" چند روز است خط محاصره است ، چند روز است تشنه ایم همه "
توی ذهنش مرور شد آرام خط به خط دفتری که از بر بود