ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای که از برق نگاهت آسمان جان می گرفت آسمان از گردش چشم تو فرمان می گرفت روز اول گر نمی کردی تو یاری عشق را بی تو مجنون می شد و راه بیابان می گرفت
لعل شیرین لبان تو ز بس پُر شور بود خاتم پیغمبران گل بوسه از آن می گرفت این عجب نبود اگر خاکت به هر دردی دواست درد از دست توان بخش تو درمان می گرفت روز قحط آب و روز آتش و روز عطش آسمان کربلا ای کاش باران می گرفت گر امان می داد گلچین بانوی صبر و یقین در کنار پیکر تو ختم قرآن می گرفت بعد پرپر گشتن تو دخت کبرای علی هر شب از داغ غمت شام غریبان می گرفت آب می شد شمع جان زینب از اندوه تو چون سر پروانه هایت را به دامان می گرفت