من جابر پیر توأم، ای دوست نگاهی جز تربت پاک تو، مرا نیست پناهی آرند همه بر شهدا، لاله و من هم باشد، گلم از سوز جگر، شعله ی آهی
گوش که شنیده است، که با نیزه و خنجر بر یک تن مجروح کند، حمله سپاهی لب تشنه، سر از پیکر پاک تو، بریدند آخر به چه جرمی چه خطایی چه گناهی؟ دریا به لبت سوخت و این قوم ستمکار بر حنجر خشک تو نکردند نگاهی با داغ تو، لبخند، حرام است به شیعه بی گریه به پایان نرسد، سالی و ماهی آن کس که زد آتش به حریم تو بسوزد در آتش دوزخ، ابد الدهر، الهی خون ریخته از گوش زنی بر روی شانه جان داده ز کف، دخترکی بر سر راهی و الله نسوزند خلایق به جهنم سوزند اگر در غم تو گاه به گاهی «میثم» همه جا، گفته من از آن شمایم بسته است خودش را به شما نامه سیاهی