ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اى سینهها در نالهاى جانسوز باشید
اى قلبها محزونتر از هر روز باشید
اى چشمها امروز بارانى ببارید
اى اشکها در زخم دل مرهم گذارید
اى پلکها بگذار تا مجروح گردید
اى نالهها آرام جان و روح گردید
دل شد دوباره مبتلا، اى داد بیداد
زینب رسیده کربلا، اى داد بیداد
فریاد واحزناه مىآید ز مقتل
آواى یا جداه مىآید ز مقتل
اى دستها خاک عزا ریزید بر سر
برگشته زینب از سفر، نوکرده معجر
اموال غارت رفته گویا بازگشته
دارو ندار فاطمه احراز گشته
آنان که زیورهایشان بار گران شد
خلخالهاشان قسمت غارت گران شد
با دست خود بر ساربان زیور ببخشند
خلخالها از جانب مادر ببخشند
از بسکه آنها دستشان را بسته بودند
دیگر ز هر چه ساربان دلخسته بودند
چون داد نعمان، کاروان را بانگ چاووش
تا کربلا را دید زینب، رفت از هوش
انگار که ناقه دوباره مانده در گل
برگ خزان مىریخت از بالاى محمل
حالا کبوترهاى زهرا کربلایند
با بالهاى زخمى خود پر گشایند
یک کاروان یاس کبوداز ره رسیدند
خاک شفا، بر زخمهاى خود کشیدند
هر کس شکایت داشت از آل امیّه
زینب ولى میگفت از حال رقیه
گودال پر شد از تب و تاب خرابه
خالى است تنها جاى مهتاب خرابه
هر سو که زینب عقده از دل باز مىکرد
جمعى کبوتر در پىاش پرواز مىکرد
یک سو سخن از گوش بود و گوشواره
یک سو رباب و خاطرات گاهواره
یک سو امام عارفان بر خاک افتاد
یک سو سکینه: اى عمو شد آب آزاد
وقتى سخن از لعل مشک سرخ مىریخت
هر خاک را برداشت، اشک سرخ مىریخت
هر کس که از سیلى سخن ابراز مىکرد
زخمش کنار علقمه سر، باز مىکرد
صحبت ز جسم کودکان بود و نشانه
وز دستهاى بسته و از تازیانه
صحبت ز طشت زر شد و رأس بریده
لبهاى زخم قارى و چوبى کشیده
یک نازدانه با عمو داد سخن داد
وز تهمت سخت کنیزى داشت فریاد
در شام چشمت را عموجان دور دیدند
بر زخم دلها تیغ نامردى کشیدند
با هر شهیدى عقدهاى از دل گشودند
هى از حرم تا قتلگه را طى نمودند
بر بام تلّ زینبیّه، تلّى از غم
شد خاطرات روز عاشورا مجسّم
گودال بود و خیل چادرهاى خاکى
دلدار بود و شکوهى دلهاى خاکى
این بار از یک بى کفن مىگفت زینب
وز غارت خیمه سخن مىگفت زینب
آندم که دل بر قبر پیغمبر سپردند
هر یک مصیبتهاى اعظم را شمردند
هر کس که بود آنجا دلش مجروح مىشد
از آدم آنجا نوحه خوان تا نوح مىشد
این اولین هیئت به دشت کربلا بود
آب فرات از اشک زینب شد گل آلود