ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
داغی که ز عشق تو مقدّر شده باشد
تأثیر کند گرچه که محشر شده باشد
در خون ضعیفان مدوان تیغ که دارند
آهی که به شمشیر برابر شده باشد
از خویش مکن باز به امید دوایی
هر چند که بیمار تو بهتر شده باشد
پیراهن داغ تو پیام آور دین شد
این است سپاهی که پیمبر شده باشد
نتوان به شرر داد محبان غمت را
هیزم نشد آن چوب که منبر شده باشد
خاموش کند خشم خدا را به نگاهی
چشمی که ز خشکی لبت تر شده باشد
گویند خریدی همه ی کرب و بلا را
تا ذبح تو در جای مطهّر شده باشد
خون پسران تو به مُلک پدری ریخت
چه اکبر و چه حضرت اصغر شده باشد
باید که مراعات دل سوختگان کرد
شاید که شبی مرقد اکبر شده باشد
هفتاد و دو سر از دل و جان تو دمیده است
این است حیاتی که مشجّر شده باشد