ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سر خاکت دوباره آمده ام
تا برایت دوباره گریه کنم
شب هفتم رسیده ام تا با
دلِ خود پاره پاره گریه کنم
شب هفت تو نه که هفت من است
آمدم بر سر مزار خودم
هفت شب نه که هفت صد سال است
گریه کردم به روزگار خودم
هفت شب می شود که می گیرند
کودکانت سراغ مادر را
هفت شب می شود که می بینند
در و دیوار و خون بستر را
باورم نیست با دو دست خودم
ریختم خاک روی چشمانت
چیده ام تکه تکه سنگ لحد
پیش چشمان مات طفلانت
باورم نیست چوب گهواره
شده تابوت پیکرت زهرا
تازه فهمیده ام از حرارت در
آتش افتاده بر پرت زهرا
کاش می شد ببینیم زخم
چهره لاله گون تو باقی است
زینبم شسته چادرت را باز
روی آن لکه خون تو باقی است
چند وقت نبود رو سویت
حال سر کرده دخترت زهرا
تازه فهمیده ام حرارت در
زده آتش به معجرت زهرا
شب هفت تو و برای علی
شب هفت محرم آمده است
وقت غسلت نشد بگو با من
زخمِ پهلویِ تو هَم آمده است
می نشیند به جای تو زینب
با کمی آب روبروی حسین
گوش زینب چه گفته ای که مدام
می زند بوسه بر گلوی حسین